Feeds:
Articles
Commentaires

Archive for the ‘Iranian green Revolution’ Category


 کمیته گزارشگران حقوق بشر : اعدام محمدرضا علی زمانی که به خاطر حوادث عاشورای ۸۸ به چوبه دار آویخته شد را می‌توان از زاویه ای دیگر مورد بررسی قرار داد. آنچه مشهود است آنکه وی دو ماه پیش از انتخابات بازداشت شد اما چه گذشت که وی به عنوان یکی از سران فتنه [!] در دادگاه های سریالی پس از انتخابات حاضر و با آن اعترافات وحشتناک تعجب همگان را برانگیخت؟

«بنده با مسئولین عالیرتبه سیا و پنتاگون در عراق جلسه ای داشتم که در آن ایشان به من پیشنهاد دادند که به جای آقای احمدی نژاد رئیس جمهور شوم که من قبول نکردم و خواستار ملاقات با آقای بوش شدم و اعلام کردم تا خود ایشان حاضر نشوند من دیگر چیزی برای گفتن ندارم.»

این قسمتی از اظهارات علی زمانی است. اعترافاتی که بر مبنای آن حکم اعدام برایش صادر شد. سوالی که پیش می‌آید آن است که آیا واقعا این اعترافات قابل قبول می‌باشد یا خیر؟ چه می‌شود که یک فرد اینچنین اعتراف می‌کند؟

«مامورین عالیرتبه امنیتی و اطلاعاتی به دیدار من می آمدند و می گفتند شما این اعترافات را انجام بده و ما به تو کمک می کنیم. بعد از اعترافات وحکم صادر شده در دادگاه بدوی مبنی بر اعدام باز هم به ملاقات من آمدند واعلام کردند که این حکم تنها برای ایجاد رعب و وحشت است و اصلا جای نگرانی نیست. بعد از دادگاه تجدید نظر و تایید حکم اولیه باز به سراغم آمدند و گفتند با توجه به فضای ملتهب بیرون ما ترجیح دادیم حکم تایید شود شما مطمئن باشید حکم در دیوان شکسته و نهایتا ۳ سال زندان را تحمل و آزاد می شوید.»

علی زمانی اینچنین اعدام می شود در حالیکه توهم اعترافاتش خود وی را فرا گرفته بود.

«من دکترای روانشناسی دارم»، «من شخصیت مهمی در عرصه سیاسی کشور هستم»، «نظام با اعدام من متضرر می شود» و یا نظریاتش در مورد حقوق بشر «ما در دوران باستان حتی حقوق حیوانات را گرامی می داشتیم و یکی از پادشاهان عهد باستان برای حیوانات حقوق بازنشستگی در نظر گرفته بود.»

اما اینک محمد رضا علی زمانی زیر خروارها خاک خوابیده است و فرزند هشت ساله وی که دو سال پیش مادرش را از دست داده بود حالا پدرش را نیز در کنار خود نمی بیند. آقایان اینبار طرف خود را خوب شناخته بودند. شخصیت بیمار علی زمانی آلت دست مناسبی بود برای زیر سوال بردن جریانی که از دل جامعه بیرون آمده است.

Read Full Post »


بايد به خانه و ماشين مزوران شكنجه گر بازجو با كوكتل مولوتف حمله كرد بايد كسانى كه آنها را ميشناسند مانند همسايگان و آشنايان و فاميل هاى اين قمه كشان و همكارانى كه هنوز كمى شرافت ايرانى در آنها باقى مانده است در وبلاگها و اينترنت اسم و آدرس اين شكنجه گران را افشائ كنند تا جوانان غيور اصيل ايرانى سر وقت خدمت آنها برسند بايد ايران را براى مزدوران على خامنه اى خبيث نا امن كنيم ما فقط در ٢۵ خرداد در تهران ٣ ميليون به خيابان آمديم و اين بزرگترپن تظاهرات تاريخ ايران بود اين مزدورها نبايد با خيال راحت هموطنان ما برادر و خواهرانمان را زندان و شكنجه كنند بايد انتقام خون سهراب ها و ندا ها را از اين اوباشان لات بى سر و پا كه ايران را ويران كردنند بگيريم  اين رژيم در همه زمينه ها شكست خورده و با تيغ و قداره مزدوران حلقه بگوش نيمچه نفسى ميكشد وقت رستاخيز سرتاسريست هموطنان ما بيشماريم

Read Full Post »


 

جنبش راه سبز (جرس) ، راوی سبز  : عصر روز یکشنبه هفته دوم فروردین با فرشته قرار گذاشتیم به منزل آقای جوادی فر استاد دانشگاه وپدر شهید، امیر جوادی فر از کشته شدگان کهریزک برویم. از زمین و زمان باران میبارید انگار آسمان هم با این پدر دردمند هم سوگواری میکرد.

مثل همیشه آقای جوادی فر با روی گشاده پذیرای ما بود ، بعد از احوالپرسی و تبریک سال نو ، خیلی دلم میخواست در مورد دادگاه متهمان کهریزک بپرسم . این جور مواقع خیلی سخت است. چگونه بپرسم تا برای پدری که پسر عزیزش را با اعتماد کامل تحویل نیروی انتظامی داده است وسه روز بعد جنازه له شده او را تحویل گرفته است ، توضیح سخت و رنج آوری نباشد!

 بخاطر می آورم که آقای جوادی فر را در مراسم چهلم امیر ملاقات کردم . که ایشان با  بغضی در گلو از تکرار هزارمین باره آنچه بر سر امیرش آمده ،( یکی از مسئولینی که از ایشان خواسته اند ماجرای امیر را بازگو کنند،) با ناراحتی گفته اند:

آقا یه نوار بذارین تا من این را برایتان توضیح دهم و شما آنرا داشته باشید، هر بار که آنرا برای هر مسئولی تکرار میکنم با بیانش درد همه عالم در دلم جمع میگردد. بنده خدا ناراحتی قلبی دارند . همچنین میگفتند که در سال جاری از دانشگاه تقاضا کرده اند برای دانشجویان دوره لیسانس که جوانتر هستند کلاس نگذارند، چرا آقای جوادی فر در چهره پسران جوان چهره امیر را میدیده است وتحمل نداشته اند.
 
به هنگام عید دیدنی هم لبخندی بر لب داشت که یه جوری دلتنگ کننده بود ، این درست است که میگویند دیدن لبخند آنهایی که رنج میکشند از اشک هایشان درد ناکتر است.

آقای جوادی در پاسخ به سوال ما در مورد چگونگی برگذاری دادگاه گفتند: قاضی دادگاه فرد منصفی بوده است ، و در  ابتدا هیچ یک از متهمان اتهامات را نپذریفته اند ، واینکه زندانیان آزاد شده کهریزک در مقابل بازجویان وسایر افراد آنها را به نام خطاب کرده و آثار برجای مانده از شکنجه و ضرب وشتم خود را به آنها نشان میداده اند که آقای محترم آیا شما با باتوم بر کتف من نکوبیدی؟ آیا شما ها مارا مجبور نکردید برای دریافت ذره ای آب مسافت سیصد متری را بدویم وصدای سگ در بیاوریم و آیا . . . .

در این دادگاه قاضی مرتضوی که مجلس شورای اسلامی وی را  بعنوان متهم اصلی  پرونده کهریزک معرفی بود، حضور نداشته است! ! و فقط در یک جلسه غیر علنی ایشان به قاضی پرونده کهریزک مراجعه کرده و میگوید: زن وبچه های من امنیت ندارند ، چون به پسرم در مدرسه میگویند پسر قاتل آمد و به همسرم در محل کارش هم میگویند زن قاتل آمد!

همچنین به نقش بسیار ارزنده  پدر شهید محسن روح الامینی اشاره میکردند، که با پیگیری های ایشان امیدی به برقراری عدالت ممکن است وجود داشته باشد. البته آقای جوادی فر اشاره کردند که در جلسه اول دادگاه وقتی شاکیان رفتار زندانبان کهریزک را ، تشریح میکرده اند   ، حالشان بد شده همانجا ایشان را بروی زمین  دراز میکنند و پاهایشان را کمی بالاتر قرار میدهند و بعد هم یک روز در بیمارستان بستری میشوند و همچنین میگفتند که دیگر قادر به تحمل شنیدن آنچه بر سر امیر و دیگر زندانیان آمده بوده را نداشتند.

 آقای جوادی فر از زبان شاکیان میگفت که : ما را گرسنه وتشنه نگه میداشتند و در روزهای به شدت گرم تیر ماه ، برهنه  وادارشان میکردند که روی زمین داغ غلت بزنند ، هر کسی که قبول نمیکرده یا  تعلل میکرده مجددا کتک میخورده است . هر روز فقط یک وعده غذا که یا سیب زمینی آب پز بوده و یا روز بعد کمی نان خشک، به آنها میدادند. همچنین زندانیان را که به شدت تشنه بوده اند وزخمی ومجروح برای دریافت آب مجبورشان میکرده اند که آبی را بر کف زمین ریخته اند از روی زمین لیس بزنند و به این ترتیب رفع تشنگی کنند! ! !

 یا مسافت طولانی را بدوند وصدای سگ در بیاورند تا بعد با قطره چکان یه قطره آب بر روی زبانشان بریزند!

دوستان و هم بندان امیر از مقاومت ستودنی امیر سخن میگفتند و پدر امیر هر بار با بیان و یادآوری این مطالب اشک میریخت و میگفت : من پسرم را نشناختم و نمیدانستم امیر اینطور پسری است و باز هم اشک های نا تمام این مرد دردمند. . . گاه سر بلند میکرد و به عکس مادر امیر که مرحوم شده اند نگاه میکرد و میگفت خدا از این روزهای من آگاه بوده  که همسرم را ازمن گرفت

 تا نباشد وامیر را با این همه شکنجه ودرد وعذاب نبیند .. .  آقای جوادی فر میگفت : هم بندان امیر در زندان کهریزک ، عصر روز  پنج شنبه آخر سال،  به سر آرامگاه امیر  آمده بودند و گریه کنان او را صدا میکردند و میگفتند : که ما باید به جای تو درون خاک میبودیم و تو آب وغذای ناچیز خودت را به ما  دادی از ما مراقبت کردی تا ما زنده بمانیم و  خودت رفتی . . .

همچنین در جلسه ی دادگاه برادربزرگتر امیر به مسئولین مربوطه میگوید: که ما برادرمان را از دست داده ایم در این مدت افراد زیادی به دیدن ما آمده و از خانواده مان دلجویی کرده اند. مثل آقای موسوی وهمسرشان و آقای کروبی و خاتمی یا از شورای شهر تهران و مردمی که حتی نمیشناسیمشان. ولی توی این مدت حتی یک نفر از نیروی انتظامی نیامده است که  یه حالی از ما و پدرم بپرسند یا کوچکترین پیگیری داشته باشند. فردای همان روز با منزل آقای جوادی فر تماس میگیرند که آقای احمدی مقدم برای احوالپرسی آمده اند و میخواهند به منزلشان بیایند.آقای جوادی فر هم که اصلا تمایلی نداشته که با آنها هم صحبت شود از طرفی مهمان رو هم نمیتواند رد کند به آنها میگوید تشریف بیاورید. تعدادی از نیروهای انتظامی با سبد گلی که ظاهرا به دلیل بزرگی فوق العاده در منزل آقای جوادی جای نمیگرفته است به همراه سردار احمدی مقدم به خانه ایشان میآیند. آقای جوادی اجازه نمیدهد آن گل را به داخل خانه بیاورند.
 
آقای احمدی مقدم هم بعد از احوالپرسی به ایشان میگوند: مدتها است که میخواهم بازنشسته شوم ، خیلی وقت است که دارم صادقانه خدمت میکنم ولی هر چه تقاضای بازنشستگی میدهم موافقت نمیکنند و خسته شده ام و. . .از این حرفها ، ایشان ادامه میدهند که در موضوع زندان کهریزک برای امیر متاسف است و تقاضای بخشش از پدر امیر را دارند. آقای جوادی هم روزنامه ای را که از مدتها قبل نگه داشته و سخنان سردار احمدی مقدم را در آن نوشته بودند را می آورند و به ایشان میگویند : شما توی این روزنامه گفته اید که جنابعالی و آقای رادان هیچ نقشی در کهریزک نداشته اید حال چگونه است که از من طلب بخشش دارید؟

در نهایت هم پدر امیر به سردارمیگوید:  من هیچ حرفی ندارم فقط از شما میخواهم یک لحظه بگذارید جای من وشما با هم عوض شود، فرض کنید من فرمانده ارشد نیروی انتظامی تهرانم و پسر شما را در کهریزک با اون وضع کشته ام و در مقابل شما نشسته ام و دارم تقاضای عفو و بخشش میکنم

حال هر چه میتوانی به من پاسخ بده؟ همچنین  برای سردار توضیح میدهند که یکی از همشهریانشان به دلیل اختلاس بزرگ مالی ممنوع  الخروج از کشور شده اند در چند سال قبل، در همان محل کار ایشان در شمال کشور ( آقای جوادی اصالتا شمالی هستند)

پدر امیر هم نقش خیلی کوچکی در آن شرکت داشته است و حالا مثلا نیروی انتظامی رشت برای ایشان نامه ای ارسال کرده که ایشان هم به دلیل کار در آن شرکت ، حالا ممنوع الخروج شده اند ! ! !

و به آقای احمدی مقدم اینرا میگویند: به این دلیل است که در کشور قانون حکومت نمیکند. مالک اصلی شرکت همه ساله هر وقت که کاری داشته باشد با پرداخت سه میلیون تومان به کشور وارد و سپس خارج میگردد در حالی که بعد از چند سال حالا آمده اند برای آقای جوادی فر حکم ممنوع الخروجی صادر کرده اند. . . . و فردای همان شب با آقای جوادی فر تماس میگیرند که آقای احمدی مقدم پاسپورت شما را برایتان پس گرفته و ارسال میکنند. . .

ضمنا شاکیان پرونده کهریزک به قاضی دادگاه کپی چک های صادر شده از سوی مسئولین مختلف دولتی را نشان میدهند که شامل مبالغ مختلفی از پانصد هزار تومان تا یک و یک ونیم میلیون تومان  و بیشتر بوده که آنرا به این شاکیان داده اند تا از شکایت خود دست بردارند. و آنها این کپی ها را بعنوان مدرک به قاضی دادگاه نشان میداده اند. همچنین مادر رامین قهرمانی چهارمین فردی که در زندان کهریزک کشته شده بود (آقای روح الامینی آنرا اعلام کرده بودند،) از دریافت چکی به مبلغ ده میلیون تومان بابت رضایت وعدم پیگیری شکایت خود از  متهمان کهریزک خبر داده است.

در نهایت شاکیان وآقای روح الامینی از زمان برگذاری دادگاه گله مند بوده اند که چرا زمانی دادگاه برگذار میشود که بین جلسات آن یک وقفه طولانی افتاده است. همچنین تمام متهمانی که آنجا بوده اند بعد از اقرا و شهادت زندانیان در دادگاه ، از خود سلب مسئولیت کرده و گفته اند ما از مافوق خود دستور این کارها و ضرب وشتم را داشته ایم و هر کسی نام مافوق خود را بیان میکند تا بلاخره  به سردار رجب زاده ختم میشود ایشان هم میگوید منم از سرداری دستور داشته ام که نمیتوانم نام او را ذکر کنم، قاضی هم میگوید تا نام آن فرد را اعلام نکنید خود شما متهم اصلی ما در این دادگاه محسوب میشوید.

خداوندا مگذار خون بهترین فرزندان این این آب وخاک پایمال گردد. آمین

Read Full Post »


دوشنبه ۲۳ فروردين ۱۳۸۹

تدابیر ویژه امنیتی برای پایتخت در پوشش تدابیر امدادی

حکومت در صدد تغییر جمعیتی تهران

  

در روزهای اخیر محمود احمدی نژاد در اظهارات پیاپی با تاکید بر « قطعی بودن وقوع زلزله در تهران » و ایجاد هراس، مردم تهران را به خروج از پایتخت ترغیب می کند.او در آخرین اظهار نظر در این راستا از « لزوم » خروج 5 میلیون نفر از تهران سخن گفته است. اظهاراتی که تنها حلقه ای از اقدامات هماهنگ مقامات دولتی و امنیتی در چارچوب تدابیر ویژه ای است که به دنبال تداوم اعتراضات مردم تهران در ده ماه گذشته و احتمال شدت گرفتن آن در پی اجرای طرح حذف یارانه ها اتخاذ شده است.

« تهیه طرح جامع امنیتی »، « طرح خروج دانشگاه ها از تهران »، و « سبک سازی جمعیت تهران » دستکم 3 طرحی است که مقام های دولتی از آن سخن می گویند.

روز 20 فروردین ماه استاندار تهران در جریان یک نشست مطبوعاتی خبر داد که نخستین اولویت استانداری تهران در سال 89 تهیه و اجرای « طرح جامع امنیتی تهران » است.

مرتضی تمدن با تاکید براینکه استانداری در حال تهیه « طرح جامع امنیتی تهران » و « طرح امنیت اجتماعی تهران » است، به خبرگزاری ایسنا گفت: « در حوزه امنيت تلاشمان را بر امنيت اجتماعي متمركز كرده‌ايم تا ضريب امنيت جامعه افزايش يابد ». او البته مدعی شد که هدف از طرح جامع امنیتی تهران »افزایش ضریب امنیت » و « برخورد با جرايمي همچون سرقت و غيره » است.

استاندار تهران به صراحت گفت که « مساله سبك سازي جمعيت استان تهران را نيز از اولويت‌های كاري استانداري » است و البته همزمان خبر داد که « اولويت كاري بعدي استان در سال 89 را كمك به اجرايي شدن قانون هدفمند كردن يارانه‌ها است و ستادی در اين رابطه تشكيل و آغاز به كار كرده است. »

وی البته جزئیات بیشتری درباره « طرح جامع امنیتی تهران » و « ستاد اجرایی » طرح حذف یارانه ها را اعلام نکرده اما اهمیت اظهاراتش زمانی آشکار می شود که تهران در روز 25 خرداد 88 شاهد راهپیمایی مسالمت آمیز اما اعتراض بیش از 3 میلیون شهروند پایتخت علیه « تقلب در انتخابات » بود.

راهپیمایی مسالمت آمیز سبزها چنان بی سابقه بود که سرتیپ پاسدار عبدالله عراقی، فرمانده وقت سپاه ویژه پایتخت در نیمه شهریور ماه به بی سابقه بودن آن اعتراف کرد و گفت: « روز 25 خردادماه سنگين ترين راهپيمايي برگزار شد و عوامل آن توانستند هر كسي كه با نظام حرف داشت را به خيابان بياورند. »

وی همچنین در مهرماه 88 و با گذشت چهارماه از آغاز اعتراضات مسالمت آمیز مردم به تقلب گسترده در انتخابات، نقش سپاه و بسیج در سرکوب اعتراضات و ناتوانی نیروی انتظامی را تائید کرد و ضمن اعلام اینکه « سپاه تهران بزرگ و  نیروی های بسیجی » به درخواست نیروی انتظامی روز 23 خرداد وارد عمل شدند، گفت: » از 25 خرداد تمام مسئولیت بر عهده سپاه و نیروهای بسیجی گذاشته شد که تا 25 مرداد ماه ادامه داشت. »

عبدالله عراقی همچنین با تاکید براینکه « هر چه جلوتر مي رويم به عمق فاجعه در حوادث پس از انتخابات بيشتر پي مي بريم» به خبرگزاری دولتی ایرنا گفت: « درگيري ها از عصر روز انتخابات با به آتش كشيدن سطل هاي زباله، اماكن دولتی، بانك ها و درگيري با ناجا شروع شد كه تا اين لحظه بسيج ماموريتي نداشت اما پس از آن وضعيت در تهران امنيتي و قرمز اعلام شد، و در روزهاي بعد برخي از مناطق تهران چون نارمك، تهرانپارس و قيطريه شاهد درگيري هاي واقعاً سنگيني بود به طوري كه شهر همچون شهر آشوب زده شده بود. »

این اعتراضات در ماه های بعد و به مناسبت های مختلف تا 22 بهمن تداوم داشت و نیروهای امنیتی، نظامی و انتظامی تنها با انتقال ده ها هزار نفر از نیروهای سازماندهی شده از سایر شهرها به تهران و اتخاذ تدابیر گسترده و ویژه در تهران توانستند در 22 بهمن نمایشی هرچند ضعیف از قدرت در تهران بدهند.

سیستم امنیتی چند لایه

تهران به عنوان پایتخت از سال ها پیش برای سران جمهوری اسلامی از اهمیت ویژه امنیتی برخوردار بوده است و به همین منظور بیش از دو دهه پیش با تاسیس « قرارگاه ثارالله » تشکیلات و ساز و کار امنیتی ویژه ای برای سرکوب اعتراضات احتمالی مردم برای آن تعیین کردند.

از هنگام انتصاب عزیز جعفری به فرماندهی سپاه پاسداران و درجریان آنچه وی به عنوان « تحولات ساختاری سپاه » و « تشکیل سپاه های استانی » نام برد، علاوه بر تشکیل 30 سپاه استانی برای 30 استان کشور از جمله استان تهران، سپاه ویژه ای برای شهر تهران با نام « سپاه محمد رسول الله » تشکیل شد.

سپاه ویژه تهران بزرگ و سپاه استانی تهران در جریان اعتراضات پس از انتخابات در سرکوب اعتراضات مردم، کشتار و بازداشت ها ـ بنابر اظهارات عبدالله عراقی و علی فضلی فرماندهان وقت این دو سپاه ـ نقش قابل توجهی داشت و هر دوی این فرماندهان به عنوان پاداش مشارکت در سرکوب اعتراضات در ماه های اخیر ارتقاء مقام یافتند.

نیروی انتظامی نیز به گفته فرماندهان این نیرو به عنوان اولین نیروی عمل کننده در مواقع وقوع راهپیمایی و تجمعات اعتراض آمیز در 3 لایه برای سرکوب اعتراضات عمل می کند.

در لایه نخست « پليس انتظامی » برای متفرق کردن مردم فعالیت می کند و به گفته رجب زاده فرمانده قبلی نیروی انتظامی پایتخت « در لايه دوم يگان امداد زماني كه وضعيت از توان نيروهاي انتظامي خارج مي‌شد، وارد عمل مي‌شدند و در لايه سوم يگان ويژه بود كه وقتي اجتماع غيرقانوني تبديل به آشوب مي‌شد و به تخريب با آتش‌سوزي مي‌رسيد، كار خود را آغاز مي‌كرد. »

این نیروها غیر از نیروهای سازماندهی شده گردان های ویژه « عاشورا » و « الزهرا » هستند که از میان نیروهای بسیجی، تحت فرماندهی نیروی زمینی سپاه در سرکوب اعتراضات و راهپیمایی ها شرکت می کنند.

نیروهای وزارت اطلاعات، معاونت اطلاعات سپاه پاسداران و حفاظت و اطلاعات نیروی انتظامی بخش دیگری از نیروهای عمل کننده در سرکوب اعتراضات پس از انتخابات، به ویژه در تهران، بوده اند.

برنامه امنیتی در پوشش برنامه های امدادی

ناتوانی سیستم چند لایه امنیتی، انتظامی و نظامی برای برخورد با اعتراضات مردم تهران در ماه های اخیر اما مقام های ارشد حکومتی را بر آن داشته تا به بازنگری و بازسازی « طرح جامع امنیتی » در کشور، به ویژه در تهران اقدام کنند.

علاوه بر تغییراتی که مقامات حکومتی درحال اجرای آن در سیستم امنیتی و نظامی و انتظامی تهران و هر یک از نیروهای سپاه، نیروی انتظامی، بسیج و اطلاعات هستند، بخش دیگری از نگاه آنها به تغییر شرایط پایتخت متمرکز شده است.

از همین روست که محمود احمدی نژاد همزمان با در اولویت قرار دادن « طرح جامع امنیتی تهران » و در حالی که سازمانهای دولتی در چهارسال گذشته خبرگزاری ها و رسانه ها را از انتشار اخبار زلزله در مناطق مختلف کشور منع می کردند، برای نخستین بار در اظهاراتی « از وقوع قطعی زلزله در تهران » خبر داده و همزمان اعلام کرده سازمان های دولتی تسهیلاتی در اختیار کسانی که تهران را ترک کنند قرار می دهد.

نقش پر رنگ دانشجویان در تداوم اعتراضات نیز سبب شده تا طرح خروج دانشگاه ها از تهران که 18 سال پیش بر لزوم آن تاکید شده بود مورد توجه دولت و وزیر علوم قرار گیرد؛ این درحالی است که موسى پورموسوى از مقام های شهرداری تهران روز یک شنبه به روزنامه تهران گفته بود که منظور شهرداری از طرح 18 سال پیش « ساماندهی دانشگاه ها بوده و نه لزوما انتقال آنها. »

وی با تاکید براینکه اگر منظور دولت « از ساماندهى دانشگاه‌هاى تهران صرفا انتقال دانشگاه‌ها به‌ نواحى اطراف تهران اعم از كرج، مامازن، دماوند و غیره باشد به ‌دليل اينكه در اين نواحى زيرساخت‌هاى لازم براى سرويس و ارائه خدمات به مراكز دانشگاهى فراهم نشده اين انتقال خودش منجر به آسيب‌هاى ثانويه مى‌شود » دلیل توجه دولت به بحث انتقال دانشگاه ها راچیز دیگری عنوان کرده و گفته: « اتفاقاتى در شهر تهران افتاده كه موضوع خروج دانشگاه ها از پایتخت مورد توجه دولت قرار گرفته است. »

مصطفی محمد نجار از فرماندهان سپاه پاسداران و وزیر فعلی کشور نیز نیمه فروردین ماه به وضوح گفت: « چون شهر تهران پايتخت است و شهر پيچيده‌ای به‌حساب می آيد و همچنين ويژگی های خاص خودش را دارد برای ما اهميت خاصی دارد. »

 

 

Read Full Post »


نامه سعيد ملک‌پور

اينجانب سعيد ملک‌پور در تاريخ ۸۷/۷/۱۳ توسط مامورين لباس شخصی سپاه، بدون حکم بازداشت و يا نشان دادن کارت شناسايی در اطراف ميدان ونک دستگير شدم. دستگيری به صورت آدم‌ ربايی بدون نشان دادن حکم بازداشت و کارت شناسايی صورت گرفت.

پس از آن توسط چند مامور لباس شخصی در يک خودروی سواری بدون آرم، با چشم بند و دستبند، در قسمت عقب (صندلی عقب) قرار گرفتم. يک مامور با جثه بسيار بزرگ با آرنج وزن خود را روی گردن من انداخت و به زور سر مرا پايين نگه داشته بود و مرا به نقطه نامعلومی که به آن دفتر فنی می‌گفتند، منتقل کردند.

در آنجا چندين مامور در حالی که چشم بند و دستبند داشتم مرا مورد ضرب و شتم و فحاشی شديد قرار دادند و به زور مجبورم کردند يک برگه قرار بازداشت و چند برگه که روی آن را پوشانيده بودند را امضا نمايم. با توجه به نحوه انتقال من به دفتر فنی و ضرب و شتم وارده، گردن من تا چندين روز درد می‌کرد و در اثر ضربات مشت و لگد و سيلی، تمام صورتم ورم کرده بود. پس از آن همان شب به بازداشتگاه دو – الف اوين منتقل شدم و در يک سلول انفرادی به ابعاد ۱.۷ در ۲ متری قرار گرفتم. خروج از سلول تنها به قصد ۲ بار هواخوری و چند بار در زمان‌های مشخص شده، آن هم با چشم بند امکان‌پذير بود و تنها در سلول اجازه داشتم چشم بند از چشم بردارم.

به مدت ۳۲۰ روز تا تاريخ ۸۸/۵/۲۸ در سلول انفرادی بدون دسترسی به کتاب و روزنامه و هر گونه ارتباط با خارج از سلول به سر بردم. در سلول تنها يک مهر و يک جلد قرآن، يک بطری آب و ۳ عدد پتو به من داده شد. پس از آن به مدت ۱۲۴ روز تا تاريخ ۸۸/۹/۳۰ در بند عمومی دو – الف زندان اوين به سر بردم. در دوران انفرادی و عمومی هيچ‌گاه ملاقات هفتگی نداشتم و در طول ۴۴۴ روز بازداشت در بازداشتگاه دو – الف در تمامی ملاقات‌هايی که حداکثر به اندازه انگشت‌های يک دست بود، صحبت‌ها توسط يک مامور سپاه شنود می‌شد و ملاقات‌ها با حضور مامور همراه بود.

تلفن هفتگی نيز در دوران انفرادی به من داده نشد و تمامی تلفن‌ها توسط کارکنان يا بازجوها شنود مستقيم می‌شد و هر گاه راجع به مسائل پرونده با خانواده‌ام صحبتی می‌کردم تلفن را قطع می‌کردند. در طول ۴۴۴ روز بازداشت در بازداشتگاه دو – الف بنا به دلايلی که ذيل عنوان می‌کنم هيچگاه امنيت جانی نداشتم و دائما احساس خطر جانی کرده و مورد تهديد بودم.

در تاريخ ۸۸/۹/۳۰ بار ديگر به سلول انفرادی اين بار به بازداشتگاه ۲۴۰ اوين منتقل شدم و تا تاريخ ۸۸/۱۱/۱۹ يعنی ۴۸ روز ديگر در انفرادی بدون حق تماس و به تنهايی به سر بردم. از آن تاريخ تا کنون در بند عمومی زندان اوين، ابتدا در بند قرنطينه اندرزگاه ۷ و سپس در اندرزگاه ۳۵۰ به سر برده‌ام. تا کنون بيش از ۱۲ماه از ۱۷ ماه دوران بازداشت موقت من در سلول‌های انفرادی سپری شده و تا کنون هيچگاه اجازه ملاقات با وکيل به من داده نشده است.

در طول بازداشت موقت، مخصوصا ماه‌های ابتدايی توسط گروه پدافند سايبری سپاه تحت انواع شکنجه‌های روحی روانی و جسمی قرار گرفته‌ام که برخی از اين شکنجه‌ها در حضور بازپرس پرونده، آقای موسوی صورت گرفته است.
بخش زيادی از اقارير من، در اثر فشار، شکنجه روحی، روانی و جسمی ، تهديد خود و خانواده ام و وعده آزادی سريع در صورت اقرار به مطالب خلاف واقع، مطابق خواسته و ديکته بازجوها انجام گرفته است.

توضيح اين که اقرارها در حضور بازپرس نيز با حضور بازجوها و تهديد به وخيم‌تر شدن شدت شکنجه‌ها، جهت جلوگيری از اعلام اقرار تحت فشار به بازپرس صورت می‌گرفت. گاهی هم تهديد می‌کردند که همسرم را دستگير می‌کنند و در حضور من شکنجه می‌کنند. در چند ماه اول دستگيری بارها در ساعات مختلف شب و روز تحت بازجويی قرار می‌گرفتم که غالبا با کتک و ضرب و شتم شديد همراه می‌شد. شکنجه‌ها گاهی در دفتر فنی که خارج از زندان است و گاهی در اتاق بازجويی بازداشتگاه دو – الف انجام می‌شد.

اکثر اوقات شکنجه‌ها به صورت گروهی انجام می‌گرفت و در حالی که چشم بند و دست بند داشتم چند نفر با کابل، چماق، مشت و لگد و گاهی شلاق ضرباتی به سر و گردن و ساير اعضای بدنم می‌زدند. اين کارها به منظور وادار ساختن من به نوشتن آن‌چه توسط بازجويان ديکته می‌شد و اجبار به بازی کردن نقش در مقابل دوربين طبق سناريو دلخواه و نوشته شده توسط آنان می‌بود. گاهی شکنجه‌ها توام با شوک الکتريکی بود که بسيار دردناک بوده و تا چند لحظه پس از آن امکان حرکت نداشتم. يک بار در اواخر مهرماه ۱۳۸۷ هم مرا در حالی که چشم بند به چشم داشتم برهنه کرده و تهديد به استعمال بطری آب کردند.

در همان روزها و در يکی از بازجويی‌ها شدت ضربات مشت و لگد و کابل که به سر و صورتم زده می‌شد به قدری زياد بود که تمامی صورتم ورم کرده و چندين بار زير کتک بی‌هوش شدم که هر بار با پاشيدن آب به صورتم مرا به هوش می‌آوردند.

آن شب مرا به سلولم برگرداندند. اواخر شب در زمان خاموشی احساس کردم که گوش من دچار خونريزی شده است. در سلول را کوبيدم کسی به سراغم نيامد. فردای آن روز مرا در حاليکه نيمه چپ بدنم بی‌حس بود و قادر به حرکت نبودم به درمانگاه اوين منتقل کردند. در درمانگاه اوين، دکتر پس از ديدن وضعيت من بر ضرورت انتقال من به بيمارستان تاکيد کرد ولی مرا به سلولم برگرداندند و تا ساعت ۹ شب به حال خود رها شدم. ساعت ۹ شب به همراه ۳ نگهبان با دستبند و چشم بند به بيمارستان بقيه الله انتقال يافتم.

در راه آن ۳ نفر به من گفتند که حق ندارم در بيمارستان نام خود را به زبان بياورم و دستور دادند که خود را محمد سعيدی معرفی کنم و تهديد کردند در صورت سرپيچی از دستور به بازداشتگاه برگردانده شده و شکنجه سختی انتظارم را می‌کشد.

يکی از نگهبانان قبل از من به ديدن پزشک کشيک بخش اورژانس رفت و با او صحبت کرد و پس از چند دقيقه به دنبال او به اتاق پزشک وارد شدم. پزشک کشيک بدون هيچ‌گونه معاينه، آزمايش و عکس راديوگرافی تنها عنوان کرد که ناراحتی من، ناراحتی اعصاب است و اين را در برگه گزارش پزشکی وارد کرد و چند قرص اعصاب تجويز کرد.

حتی وقتی من خواهش کردم حداقل گوشم را شست و شو کند دکتر گفت لازم نيست و من با همان حال و گوشی که لخته خون در آن خشک شده بود به بازداشتگاه برگردانده شدم.

به مدت ۲۰ روز نيمه چپ بدنم بی‌حس بود و کنترل کمی روی ماهيچه‌های دست و پای چپم داشتم. بنابراين به سختی راه می‌رفتم. علاوه بر اين شکنجه‌ها يک بار هم در تاريخ ۵ بهمن ۱۳۸۷ در دفتر فنی پس از ضرب و شتم جديد يکی از بازجوها با انبردست تهديد به کشيدن دندانم کرد که منجر به شکستن يکی از دندان‌هايم و در رفتن فکم در اثر لگد به صورتم شد. البته شکنجه‌های جسمی و بدنی، در مقابل شکنجه‌های روحی و روانی ناچيز بود.

زندان‌های طويل المدت انفرادی (بيش از يک سال) بدون حق تماس تلفنی و امکان ملاقات عزيزانم، تهديدات مکرر به دستگيری و شکنجه همسر و خانواده‌ام در صورت عدم همکاری، تهديد به قتل و دادن اخبار دروغ از جمله دستگير کردن همسرم و اين قبيل تهديدها باعث آشفتگی روحی و بحرانی شدن سلامت روان من شده بود. در انفرادی به هيچ کتاب يا رسانه‌ای دسترسی نداشتم و برای روزها با هيچ کس هم صحبت نبودم.

سخت گيری‌ها و فشارهای روحی و روانی به من و خانواده‌ام تا حدی پيش رفت که پس از رحلت پدرم در تاريخ ۲۶ اسفند ۱۳۸۷ و با وجود مطلع شدن مسئولين بازداشتگاه و دادسرای جرايم رايانه‌ای از فوت ايشان، مرا که هيچ تماس تلفنی با خانواده‌ام نداشتم، از اين واقعه بی‌خبر نگه داشتند تا اين که تقريبا ۴۰ روز پس از فوت پدرم، وقتی پس از چند ماه اجازه يک تماس ۵ دقيقه‌ای تلفنی با حضور و شنود مستقيم بازجوها به من داده شد، از فوت پدرم مطلع شدم.

وقتی يکی از بازجوها به نام مسعود گريه و زاری مرا شاهد شد وقيحانه قهقهه سر داده و شروع به تمسخر من کرد و با وجود خواهش فراوان من اجازه شرکت در مراسم چهلم پدرم نيز به من داده نشد. علاوه بر شکنجه‌های روحی و روانی، گروه بازجويی اطلاعات سپاه به طور غيرقانونی و غيرشرعی مبلغی از حساب کارت اعتباری من خرج کرده است که ادله قابل ارایه است

Read Full Post »


هیچکس نمی گوید « حجتیه » در سالهای بعد از انقلاب و بویژه سالهای پس از آیت الله خمینی چه ساختاری داشته و یا پیدا کرده است. این انجمن زیر فشار آیت الله خمینی خود را منحل اعلام کرد و برخی وزرای کابینه های اول انقلاب که مستقیما وابسته به این انجمن بودند، – مانند علی اکبر پرورش وزیر آموزش و پرورش- از کار کنار گذاشته شدند. اما این انجمن نه تنها منحل نشد و کادرهای قدیمی اش – مانند علی اکبر پرورش، سید حسین سجادی و سید حسن افتخار زاده سبزواری- نه تنها کناره گیری سیاسی نکردند، بلکه ساختار جدید انجمن حجتیه را مانند یک « لژ » سازمان دادند. سازمان های موازی با اسامی مختلف درست کردند. از جمله « بنیاد غدیر » و یا « موسسه افکار آیت الله خمینی » که در واقع موسسه افکار حجتیه است اما این نام را برای آن انتخاب کردند تا حساسیت ایجاد نکند. اولی را آیت الله خزعلی بنیانگذاری کرد و دومی را آیت الله مصباح. فراموش نکنیم که آیت الله احمد جنتی نیز از کادرهای قدیمی همین انجمن است که شورای نگهبان را به یکی از سازمان های وابسته به لژ مخفی حجتیه تبدیل کرد.

 شیخ محمود حلبی(محمود ذاکر زاده تولائی) بنیانگذار انجمن حجتیه که خطیبی توانا بود و بیش از یک دهه در جمهوری اسلامی همچنان پیشنماز یکی از مساجد جنوب شهر تهران بود و اعتبار خود را نزد مریدانش مانند « قطب » حفظ کرد، در اواخر دهه 1376 و در سن 80 سالگی در گذشته و در ابن باویه به خاک سپرده شد. او تا کودتای 28 مرداد در مشهد بالای منبر می رفت و پس از آن ناپدید شد تا آن که درتهران سروکله اش پیدا شد و انجمن حجتیه را با موافقت دربار شاهنشاهی پایه گذاری کرد. انحراف از مبارزه با دربار شاهنشاهی و تمرکز روی قشریت مذهبی و تائید ادامه رژیم شاه با این توجیه که این رژیم و فساد آن جاده را برای ظهور امام زمان هموار می کند، هدف این انجمن بود.(در سالهای اخیر بسیاری از سخنرانی های او را جمع آوری کرده و در یک سایت اینترنتی قرار داده اند. شما دراین سخنرانی ها، به آسانی احمدی نژاد و مصباح یزدی را می یابید. سایت مذکور را از اینجا ببینید!)

او بنیانگذار آن « تفکر امام زمانی » است که احمدی نژاد، رحیم مشائی، مصباح یزدی، احمد جنتی، خزعلی و … بر جمهوری اسلامی حاکم کرده اند. گروه فرقان که درهمان ابتدای جمهوری اسلامی آیت الله مطهری را ترور کرد، از شکم انجمن حجتیه بیرون آمد و رهبر روحانی آن « میلانی »، برای به گور بردن اطلاعاتش، در زندان جمهوری اسلامی همان سرنوشتی را پیدا کرد که سعید امامی پیدا کرد. از این ترورهای مافیائی، تا کودتای 22 خرداد، در تمام حوادث 31 سال اخیر، ردپای سازمان های مخفی این انجمن را باید پی گرفت. حتی در انفجارها و ترورهائی که بدست مجاهدین خلق اما با نفوذ و هدایت همین انجمن صورت گرفت و میدان را برای روحانیون و کادرهای غیر روحانی وابسته به این انجمن خالی کرد. دراین 30 سال آنها کادر به خارج اعزام کردند تا تحصیلات عالیه کرده و برای اشغال پست های وزارت و وکلالت به ایران باز گردند. امثال محمدعلی رامین، که مبتکر هولوکاست شد و اکنون در وزارت ارشاد اسلامی تیغ به گلوی مطبوعات بی جان جمهوری اسلامی می کشد و یا کامران دانشجو وزیر علوم و دهها و صدها کادر علنی شده و مخفی از جمله همین دوره دیده ها و تحصیل کرده های حجتیه در سالهای تربیت کادر برای قبضه جمهوری اسلامی اند.

این که محافل یهودی تباران درون حاکمیت جمهوری اسلامی چه پیوند و ارتباطی با سازمان های مخفی انجمن حجتیه دارند، نکاتی است که تاریخ و یا حوادث تکاندهنده و زیر و رو کننده در ایران و در جمهوری اسلامی روشن خواهد کرد.

 

در این لژ احترام پیشکسوتان اما و اگر ندارد. یک واجب سازمانی است که تعلل و چشم پوشی از آن جزای مرگ دارد. مناسبات درونی حجتیه، مناسبات حزبی و کارگزارانی و جبهه مشارکتی و از این حرف های مدرن و حزبی نیست. وقتی قاضی و بازجو شدی و در پست های کلیدی نظامی و قضائی و اقتصادی و شورای نگهبان قرار گرفتی باید تابع تصمیم « لژ » باشی. انسجام درونی آن را با همین انسجام خدشه ناپذیر اگر حفظ نکرده بودند، امروز رهبری و دولت و قوه قضائیه و نیروی نظامی و حاکمیت جمهوری اسلامی را به چنگ نیآورده بودند.

در هفته های اول پیروزی انقلاب، آیت الله خزعلی به نیابت از شیخ محمود حلبی – رهبر و بنیانگذار حجتیه- که آیت الله خمینی حاضر نبود سایه اش را هم ببیند، چه رسد به خودش، رفت نزد آقای خمینی و پیام حلبی را به ایشان داد. آن پیام این بود که حجتیه 30 هزار کادر دارد که می تواند آن را در خدمت جمهوری اسلامی قرار دهد. آقای خمینی فورا این پیشنهاد را رد کرد و گفت که انقلاب احتیاجی به این کادرها ندارد. مدتی بعد هم که اختلاف بر سر احکام اولیه و حکم حکومتی بالا گرفته بود و شورای نگهبان چوب لای چرخ مجلس خط امامی و میرحسین موسوی گذاشت، آقای خمینی نامه ای کوتاه برای این شورا که در آن احمد جنتی و آیت الله خزعلی حضور داشتند نوشت و این جمله تاریخی را در آن گنجاند: « مواظب باشید، اینها- حجتیه- اگر مسلط شوند همه چیز را برباد خواهند داد ».

آن مناسبات درونی و مافیائی « لژحجتیه »، بی سر و صدا به کار خود ادامه داد و نفوذ خزنده را سازمان داد. روحانی برای آینده تربیت کرد، این روحانیون را دراختیار علی خامنه ای گذاشت تا در سپاه و بسیج و نمایندگی های رهبری در ارگان های مختلف و نماز جمعه ها به خدمت بگیرد. پسران خامنه ای را زیر پر و بال گرفت و عمامه بر سرشان گذاشت و آنها را تابع خود کرد. حجتیه در تمام ارگان ها، شروع به جلب و جذب و تربیت کردند. فرماندهان سپاه را زیر پر و بال خود گرفت و آنهائی را که به راه نمی آمدند تصفیه کرد. همین کار را با نیروی انتظامی و بسیج کرد. همین است که حالا وقتی فرماندهان هر سه نیرو دهان باز می کنند، گوئی یک نوار ضبط صوتی را باز کرده اند. از دهان همه آنها یک صدا بیرون می آید. همه مثل هم فکر می کنند و مثل هم سخن می گویند. قطب نما، همان « لژ » پنهانی است که چند تنی از آنها شناخته شده اند و بقیه مخفی. امثال مصباح یزدی به روز و رو به آینده است و امثال آیت الله خزعلی به دیروز است و رو به پایان، اما مناسبات مافیائی درون این لژ، مستحکم تر از لژفراماسونی عمل می کند، چنان که امثال آیت الله خزعلی تا زنده است، حتی می توان از رانت او بهره گرفت و به نفع جنبش سبز قلم زد. یعنی همان کاری که دکتر خزعلی می کند و دستش درد نکند! چون فردا شود، فکر فردا کنیم!

Read Full Post »


۱۳۸۸/۱۲/۰۵

ايران / سياسی

 

هشت تحليل غلط؛ پيش و پس از انتخابات رياست جمهوری

 
 
 
مجید محمدی– در ايام پيش و پس از انتخابات و اوج‌گيری اعتراضات اخبار و تحليل‌های متفاوتی از شرايط سياسی ايران در رسانه‌های
داخلی و خارجی عرضه شدند که بسياری از آنها با واقعيت سياسی موجود در ايران همخوانی نداشته و ندارند. در اينجا به اين خبر- تحليل‌ها و مشکلات آنها اشاره‌ کوتاهی می‌کنم.

روحانيت در صدد برکناری خامنه‌ای

اخبار گسترده‌ای در روزهای پس از انتخابات منتشر شد مبنی بر اين که هاشمی رفسنجانی در حال رايزنی با برخی از روحانيون در قم برای عزل رهبری يا تشکيل شورای رهبری است. اين اخبار از وب‌سايت‌های فارسی زبان به رسانه‌های غربی نيز انتقال يافت و بر اساس همين خبرها اين تحليل شکل گرفت که روحانيون در حال طراحی برنامه‌ای عليه خامنه‌ای هستند. (پيتر بومان، روزنامه‌ی گاردين، ۲۸ ژوئن، ۲۰۰۹) اين خبرها و تحليل‌ها بيشتر آرزوها و اميال خبر دهندگان و تحليلگران ايرانی را که به خبر نگاران غربی‌ نيز مشاوره می‌دهند انعکاس می‌دادند تا منعکس کننده‌ واقعيات باشند. همچنين اين تحليل‌ها به جای تعارض ميان ملت و حاکميت تمايل داشتند موضوع را به اختلافات درون حکومتی يا ميان جناحی تقليل دهند.

هاشمی رفسنجانی در دوره‌ اخير آن چنان تحت فشار حکومت نظاميان است که تنها بايد به دفاع از سنگرهايی که دارد مشغول باشد و نمی‌تواند جبهه‌ی تازه ای عليه  آیت الله خامنه‌ای بگشايد. حداکثر کاری که هاشمی کرد همان نامه‌ای بود که وی قبل از انتخابات به خامنه‌ای نوشت و خطبه‌ای که پس از آن خواند. دستگيری پنج تن از اعضای خانواده وی توسط نيروهای حکومتی اين علامت را به وی داد که اگر بخواهد حرکتی انجام دهد از هيچ جهتی در امان نيست. هاشمی رئيس مجمعی است که همه‌اعضای آن از جمله خود وی منصوب خامنه‌ای هستند و در جدال ميان هاشمی و خامنه‌ای، طرف انتصاب کننده‌ خود را می‌گيرند.

همچنين او رئيس مجلسی است که همه‌ اعضای آن از صافی شورای نگهبان گذشته‌اند و برای انتخاب شدن دوباره بايد از آن صافی بگذرند. حتی اگر برخی از اعضا به هاشمی رای داده باشند اصولا در ميان هاشمی و خامنه‌ای هاشمی را بر نمی‌گزينند. هيچ يک از اعضای مجلس خبرگان رهبری به اصلاح‌طلبان يا مخالفان حکومت سمپاتی ندارند تا موقعيت خويش را در اين مورد به مخاطره بيندازند.

رای فقرا برای احمدی نژاد

اين سخن مکررا پيش و پس از انتخابات تکرار شد که احمدی‌نژاد رای دهاتی‌ها و شهرستان‌ها و طبقات فقير را دارد. (مثل نوشته‌ی رابرت فيسک در اينديپندنت، ۱۴ ژوئن ۲۰۰۹) اين سخن صرفا براساس ظن و گمان در مورد سفرهای استانی احمدی نژاد و توزيع سهام عدالت پيش از انتخابات بيان شد و بر هيچ گونه نظر سنجی و داده‌ آماری متکی نبود. با توجه به اجرا نشدن بسياری از مصوبات دولت در سفرهای استانی تاثير اين سفرها بر تصور مردم نسبت به احمدی نژاد روشن نيست. همچنين توزيع پول اندک در ميان مردم معلوم نيست تا چه حد در رای آنها تاثير داشته باشد. تورم و بيکاری فزاينده نيز بيشتر فقرا را تحت تاثير قرار داده تا ثروتمندان کشور را.

مردم ايران بسيار پيچيده تر از ايجاد رابطه‌ مالی مستقيم ميان حاتم بخشی موردی دولت و رای خود هستند. حتی از رای محتمل و مفروض روستاييان و برخی از طبقات فقير به احمدی نژاد نيز نمی توان به سلامت انتخابات و رای بيش از ۲۴ ميليونی احمدی نژاد پل زد. همچنين آرای شهريان و روستاييان در انتخابات دهه‌‌های هفتاد و هشتاد نشان می‌دهند که روستاييان تحت تاثير شهريان هستند و نه مستقل از آنها در رای دهی.

دستکاری محدود در آرا

بسياری از تحليل‌گران پيش از انتخابات بر اين باور بودند که اگر رای موسوی پنج ميليون بيش از احمدی نژاد باشد، يک حاشيه امن ايجاد می‌شود و امکان تقلب بشدت پايين می‌آيد. کروبی در نامه‌ی مورخ ۶ تير ۱۳۸۸به شورای نگهبان نوشت: «ما پيش از اين انتخابات بر اين باور بوديم که حضور پر شور مردم می تواند تخلفات احتمالی گروه‌های خودسر را تحت شعاع قرار دهد.» اين تحليل‌گران با همين توجيه يا تحليل، خواهان بالا رفتن ميزان مشارکت برای کاهش امکان تقلب بودند. اين افراد با در نظر گرفتن انتخابات‌های برگزار شده در دوره‌های قبل به اين نتيجه می‌رسيدند که جمهوری اسلامی همواره تا حد اندکی در آرا دستکاری می‌کرده است اما تغيير رای يازده ميليونی دور از انتظار به نظر می‌آمد.  آیت الله خامنه‌ای و گروه حاکم نظامی امنيتی‌اش در انتخابات دهم نشان دادند که ظرفيت جابجايی آرا توسط آنها بسيار بيش از تصور مردم و تحليل‌گران سياسی است.

اختلاف ميان فرماندهان سپاه

در دوره‌ اعتراض‌ها از منابع مختلف به اين موضوع اشاره می‌شد که در ميان فرماندهان سپاه بر سر سرکوب مردم اختلاف نظر وجود دارد و اين خبر- تحليل‌ها تا آنجا پيش رفت که گفته شد سرداران سپاه برای اين موضوع تشکيل جلسه داده‌اند. بنا به برخی گزارش‌ها «در پی دستگيری و نا پديد شدن سردار علی‌ فضلی در تاريخ ۲ تير ۱۳۸۸ جلسه‌ای غير رسمی‌ از طرف سردار حاج سعيد قاسمی فرمانده سابق لشکر ۲۷ محمد رسول الله با حضور ۱۶ تن از سرداران قديمی‌ سپاه بر گذار شد. در اين جلسه که به منظور شکايت از وضعيت موجود در کشور انجام پذيرفت، سردار سعيد قاسمی در اين جلسه اظهار کرد که وضعيت موجود بسيار نگران‌کننده و شرم‌آور است و کاملا با آرمان‌های امام مغايرت دارد، و در صورت تحت فشار قرار گرفتن از سوی رهبر برای سرکوب بيشتر و شديدتر مردم از اين سمت کنار گيری کرده و در کنار مردم قرار خواهند گرفت.»(وبلاگ من وبلاگ نويس نيستم، ۲ تير ۱۳۸۸) گفتگوی سرتيپ علی فضلی، فرمانده سپاه سيدالشهدای استان تهران با خبرنگاران و سخن گفتن وی از برخورد شديد با معترضان اين شايعات را نقض کرد. (کيهان، ۶ تير ۱۳۸۸)

اين تحليل و خبرسازی‌های مرتبط با آن مربوط است به سپاه پاسداران در سال ۱۳۶۸ و نه ۱۳۸۸؛  آیت الله خامنه‌ای در بيست سال گذشته همه‌ عناصر غير وفادار به خود را از سپاه تصفيه کرده است و امروز در رده‌ فرماندهی سپاه کسی نيست که کوچک‌ترين همدلی با منتقدان خامنه‌ای داشته باشد. نامه  فرماندهان سپاه به خاتمی در سال‌های دهه  هفتاد اين امر را بخوبی نمايانگر میسازد. خامنه ای هر از چند ماه فرماندهان سپاه را تغيير می‌دهد و پس از تحولات اخير نيز فرماندهانی را که اغتشاشات اخير را سرکوب کرد‌ه‌اند تغيير خواهد داد.

مراسم متناوب ختم قربانيان

تحليل پنجم که مرتبا توسط رضا اصلان در برنامه‌های مختلف تلويزيونی در ايالات متحده امريکا عرضه شد اين بود که کشتن افراد توسط حکومت موجب چرخه‌ای از عزاداری‌ها و مراسم سوگواری در ايران خواهد شد (مراسم سومين، هفتمين و چهلمين روز مرگ) که به تداوم اعتراضات کمک خواهد کرد. اين تحليل از وقايع انقلاب ايران در سال ۱۳۵۷ نسخه‌برداری شده بود که در حال حاضر هيچ زمينه‌ عينی در ايران ندارد. حکومت جمهوری اسلامی چنان که در سه دهه اخير عمل کرده خود قربانيان را به خاک می‌سپارد و روی آن را بتون‌ريزی می‌کند و بعد آدرس قبر را به خانواده در صورت دادن تعهد برای عدم برگزاری مراسم می‌دهد. همچنين عموم مساجد در اختيار دولت هستند و با يک تلفن از وزارت اطلاعات هر گونه مراسمی را لغو می‌کنند. رهبران جمهوری اسلامی از همان دری که به رژيم سابق ضربه زدند خود ضربه نمی‌خورند.

طراحی اعتراضات توسط دشمن

همچنين بايد به تحليل کاملا نادرست حکومت ايران در نسبت دادن اعتراضات به کشورهای غربی يا «دشمن» يا مجاهدين خلق و بهاييان پرداخت. ارائه‌دهندگان اين تحليل بايد به پرسش‌های زير پاسخ دهند: چگونه دولت‌های خارجی يا مجاهدين خلق و بهاييان می‌توانند سه ميليون ايرانی را در تاريخ ۲۵ خرداد (رقم از شهردار تهران است) به خيابان های تهران بياورند؟ ۴۰۰ ميليون دلار بودجه‌ اختصاص يافته توسط دولت آمريکا و سازمان سی آی ای برای اين امر (تيتر بزرگ و اول کيهان، ۲ تير ۱۳۸۸) چگونه هزينه شده است (ريز هزينه‌ها)؟

اگر همه‌ تحولات سياسی در ايران از پيش برنامه‌ريزی شده است از کجا معلوم که شرکت گسترده‌ مردم در انتخابات و تقلب انتخاباتی و سرکوب بعد از آن نيز از پيش و با کمک روس‌ها (آن چنان که در برخی رسانه‌های مخالف حکومت منعکس شده است) بر اساس همان تئوری توطئه برنامه ريزی نشده باشد؟

هاشمی رفسنجانی تحليلی از همين جنس بدون اشاره به نيروهای خارجی عرضه می‌کند و تحولات پس از انتخابات را فتنه‌ای پيچيده از سوی عوامل مرموزی می‌داند که ايجاد وفاق و جدايی ميان مردم و نظام و سلب اعتماد و اطمينان آحاد مردم از نظام اسلامی را هدف گرفته است. (ايلنا، ۷ تير ۱۳۸۸) گردانندگان سرکوب اخير کاملا مشخص هستند و رفسنجانی بهتر از همه ‌آنها را می‌شناسد. رفسنجانی در تحليل ماجرای هفتم تير در همين روز به همان منطقی متوسل می‌شود که اکنون نيروهای نظامی دارند او و ديگر فعالان سياسی را بر اساس آن حذف می‌کنند. عادت مقامات ايران اين است که اگر موضوعی را متوجه نشوند يا نخواهند متوجه شوند آن را به دست‌های مرموز نسبت می‌دهند.

حضور نيروهای عملياتی حزب‌الله لبنان در سرکوب‌ها

در جريان سرکوب اعتراضات اين ايده در ميان بسياری از مردم ايران و مخالفان رژيم شيوع پيدا کرد که نيروهای عرب و بالاخص حزب‌الله لبنان در ميان سرکوب‌کنندگاه حضور داشته‌اند يا حکومت دارای مشاوران روسی در مديريت سرکوب‌ها بوده است يا گروهی برای آموزش سرکوب به روسيه فرستاده شده‌اند. کروبی در نامه‌ای به مردم پس از تاييد انتخابات توسط شورای نگهبان: «رويای انقلاب مخملی در ذهن اينها بوده يا آنها که کابوس آن را می‌ديدند و نيرو به همسايه شمالی گسيل داشتند که آموزش ببينند تا چگونه مردم را با حالت ارعاب و قيافه مهيب و هجوم موتور و زدن باتوم و پرتاب گاز فلفل و زدن کابل بر سر پير و جوان و زن و مرد و اتومبيل و مغازه بترسانند.» (گويا نيوز، ۹ تير ۱۳۸۸)

اين گونه ايده‌ها در عين آن که ممکن است برخی مشاهدات آنها را تاييد کنند و در مواردی نيز نيروهای عرب زبان در سرکوب‌ها به کار گرفته شده‌اند، در صوت تعميم سه مشکل جدی دارند: اول آن که ايران به اندازه ی کافی دارای بيکار و مجرم و دارای ظرفيت خشونت‌ورزی است و می‌تواند آنها را با دادن ده‌ها هزار تومان برای کتک زدن يا شليک کردن به مردم اجير کند. دوم اين که به نظر نمی‌آيد مردم ايران بتوانند با عرق ملی جنايات دولت خود را به پای ديگر ملت‌ها بيندازند. حتی اگر مزدوران يا آموزش دهندگان، خارجی باشند دستور دهندگان ايرانی‌اند. و سوم آنکه رژيم جمهوری اسلامی سه دهه است که به سرکوب و آدم کشی مشغول است و نيازی به مشاور خارجی برای يادگيری اين امور ندارد.

انقلاب مخملی

حکومت حرکت اعتراضی مردم را انقلاب يا کودتای مخملی ناميد و به همين توجيه اولا هدايت آن را به خارج نسبت داد و ثانيا آن را به شدت سرکوب کرد. آيا ما در هفته‌ پايانی خرداد ۱۳۸۸ با يک انقلاب مخملی نا موفق روبرو بوديم؟ به سه علت خير. اول آنکه انقلاب مخملی خاص اروپای شرقی در پايان دهه‌ی ۱۹۸۰ بود که به فروريزی حکومت‌های کمونيستی در آن کشورها انجاميد. شرايط ايران علی رغم بسياری از شباهت‌ها مثل حکومت‌های اقتدارگرا و تماميت‌طلب و کنترل شديد امنيتی- پليسی در جامعه با کشورهای اروپای شرقی از حيث مذهبی، تاريخی و اجتماعی متفاوت است. به عنوان نمونه در آن کشورها مذهب يک عامل رهايی بخش به حساب می آمد اما در ايران دين ابزار سرکوب است. دوم آن که برخلاف عموم دولت‌های اروپای شرقی که برای مذاکره و مصالحه و گذار از رژيم کمونيستی آمادگی داشتند حکومت مطلقه در ايران هنوز سرمست از باده‌ قدرت است و در برابر اعتراضات هيچ‌گونه انعطافی نشان نمی دهد. و سوم آن که ديگر اثری از اپوزيسيون درون رژيم جمهوری اسلامی باقی نمانده بود تا کفه به نفع آنها سنگين‌تر شود و بدون توسل به زور انتقال به دموکراسی صورت گيرد.

Read Full Post »


 نقدى بر بيانيه اخير آقاى اكبر گنجى دوم اسفند ٨٨ تحت عنوان ايران شكست و پايان جنبش سبز؟  تأملاتى پيرامون استراتژى و تاكتيک‌ها

http://www.radiofarda.com/content/f35_Ganji_Green_Movement_After_22Bahman/1964112.html

با اجازه بقيه همرزمان بايد گفت كه با اين انشاى خسته كننده اكبر گنجى عزيز و استراتژى استاتيك شديدا آرام و بى رمق ايشان ما به هيچ جا در وقت كنونى داغ مبارزه نميرسيم اكنون وقت جهش و سرعت در عمل و تحرك است  اين تحرك خودجوش پر انرژى سونامى جان رژيم است نبايد بچه ها را سرد كرد رژيم فاشيست ضدبشرى سيد على خليفه اتفاقا به دنبال همين است چون براى جبران صدمات ناشى از خيزش برق آساى همگانى ٨ ماه گذشته و شناسايى و دستگيرى افراد تاثير گذار احتياج به وقت خرپدن دارد احتياج به زمان دارد پس زمان و سرعت عمل ما مهلكترين ضربه به رژيم است  از طرف ديگر جوانان زخم خورده و تحقير شده كه كمر به مبارزه بسته اند در هر مقطعى محتاج روحيه گرفتن و پيروزيهاى مداوم هستند دقيقا بلعكس آنچه كه رژيم سعى در شكست روحيه همرزمان دارد زمان فاكتور بسيار بسيار مهمى در شكست روحيه مزدوران رژيم است نبايد شل و ول حركت نمود قهر انقلابى در اين برحه نه تنها بد نيست بلكه لازمه تداوم روحيه مبارزه مداوم است. در ضمن افكار آمريكا و اسرائيل ستيزى آقاى گنجى به هيچ وجه لازمه پاپه ريزى دوباره نيست ايا در اپن ٣١ سال به اندازه كافى از اين مقوله ضربه نخورديم و خوراك براى دشمن دشمن سيد على خليفه درست نكرده ايم؟ نكته ديگر اينكه اكنون وقت ترساندن جنبش از تجزپه با تحريك به گفته ايشان امپرياليسم ميليتاريستى نيست هيچكدام از اقوام و مرزنشينان كهن ايرانزمپن حاضر به جدايى نيستند آنها همواره پاسدار ايران از همسايگان و مهاجمان به آب و خاك اين مرز و بوم بوده اند  و با جان و دل در طى هزاران سال از آن دفاع كرده اند اپن رژيم اهرپمن صفت است كه بيگانه ترين بيگانه نسبت به فرهنگ و آداب و رسوم ماست
 سهراب

Read Full Post »


چشم اسفنديار جنبش سبز، رضا علامه‌زاده

برنامه‌ريزی جنبش سبز برای مصاف بيست‌ودوم بهمن چه بود؟… اين جنبش بايد برای برون‌رفت از درجا زدن، راهی بيانديشد… هيچ عمل جمعی، حتی اگر منظور جمعی چند نفره باشد، بدون داشتن رهبر و برنامه‌ريز و هماهنگ‌کننده، به سرانجام مطلوب نمی‌رسد چه رسد به جنبشی که ميليون‌ها نفر در آن سهيم هستند و هزينه‌ی اشتباهات و انحرافات در آن به قيمت گزاف جان آدميان، و سرنوشت يک ملت تمام می‌شود… در ابهام قراردادن و به‌روشنی عنوان‌نکردن آرمان اين جنبش، يکی ديگر از دلايل سردرگرمی مردم ايران است

بيان عريان واقعيت به همانگونه که رخ داده است هرگز به ضرر هيچ نيروی بالنده‌ای تمام نمی‌شود. بعکس، آنچه از شتابِ بالندگی آن می‌کاهد تلاش برای عرضه مخدوش واقعيت به نيت دفاع از آن است. دستکاری در واقعيت با هر نيت شريفی، کاری ناشريف، و با هر قصد مثبتی، کاری منفی است که در دراز مدت موجب وارد آوردن لطمات جبران ناپذيری به اهداف همان نيرو می‌شود. نيروئی که نياز به دستکاری در واقعيت داشته باشد نيروی پسمانده‌ای است که بر خلاف حرکت زمان می‌گردد و به ناچار برای عقب راندن مرگِ محتومش به مخدوش کردن واقعيت نيازمند است، نه نيروئی که در جهت زمان در جريان است. به باور من، بزرگترين ضربه‌ای که دوری از واقعيت به يک نيروی بالنده می‌زند به سادگی اين است که آن را از ارزش والای انتقاد پذيری تهی کرده و در نتيجه از شناخت نقاط ضعفش محروم می‌کند؛ ضربه‌ای که مثل بيماری ايدز سيستم دفاعی انسان را از کار می‌اندازد تا در بی‌دفاعی مطلق با يک سرماخوردگی از پا درش بياورد.

بيان اين اصل خدشه‌ناپذير در آغاز اين مقاله از اين روست که انتظار دارم خواننده بدون عينک خوش يا بدبينی به آنچه در بيست و دوم بهمن امسال در ايران و بويژه در تهران گذشت به قصد درس آموزی از تجربه، آن را بخواند. اول بيائيم به اين پرسش پاسخ دهيم: برنامه ريزی استبداد دينی برای اين مصاف چه بود؟

در يک کلام پاسخ اين پرسش به باور من اين است که همان بود که همه پيش بينی می‌کردند، يعنی حضور سنگين نظامی، چه آشکار و چه پنهان، بستن و کنترل راه‌های ورود به محل برگزاری مراسم، ضرب و شتم و دستگيری و گاز اشک آور و تير هوائی، و اگر لازم می‌آمد دست يازيدن به خون مخالفين. البته همه‌ی اين‌ها با پيش زمينه دستگيری‌های گسترده، حبس‌های سنگين و حتی اعدام، و نيز خط و نشان کشيدن و تهديد برای بازگرداندن عنصر ترس به جان کسانی که به نظر می‌رسيد ترسشان ديگر ريخته باشد.

حالا از تجربه سی سال استبداد دينی سخن نمی‌گويم ولی کدام يک از اين‌ها که برشمردم در شش ماه گذشته در انظار جهانيان رخ نداده که تکرارش کسی را غافلگير کند؟

پر کردن ميدان آزادی با آوردن طرفداران حکومت از تهران و شهرستان‌ها با اتوبوس به تطميع و تزوير، و پول و غذا دادن به نيازمندان هم تاکتيک نوئی نيست که کسی را غافلگير کرده باشد. نه تنها تجربه‌های بسياری در همين دوره سی ساله از اينگونه ترفندها از همين رژيم مقابل چشممان داريم که ده‌ها تجربه مشابه در رژيم‌های خودکامه، از رژيم شاه خودمان گرفته تا صدام و چائوشسکو در خاطره‌ی تاريخی‌مان مانده است. بنابراين پرسشی که پاسخش آسان نيست اما تعيين کننده است بايد اين باشد که: برنامه ريزی جنبش سبز برای مصاف بيست و دوم بهمن چه بود؟

اين واقعيتی آشکار است که جنبش سبز جنبشی محروم از رهبريتی منسجم و قابل اتکاء است. اين را به اعتبار همه‌ی واقعيت‌های موجود و حتی گفتار و عمکرد آقايان موسوی و کروبی که در آغاز اين حرکت در موقعيت رهبری قرار گرفته بودند و با گسترش آن به در حاشيه ماندن اکتفاء کرده‌اند می‌گويم. لغت رهبری نه تنها به دليل عنوانی که سيدعلی خامنه‌ای به خودش بسته است، که نيز به خاطر عملکرد اغلب رهبران جريانات سياسی مختلف در ايران، لغتی ناخوشايند و يادآور خودرائی و تکبر و انحراف و انتقادناپذيری است. از اين روست که گاهی ضعف جنبش سبز به خاطر نداشتن رهبر به نقطه قوت آن تعبير می‌شود و اين واقعيت بسيار روشن نديده گرفته می‌شود که هيچ عمل جمعی، حتی اگر منظور جمعی چند نفره باشد، بدون داشتن رهبر و برنامه‌ريز و هماهنگ کننده، به سرانجام مطلوب نمی‌رسد چه رسد به جنبشی که ميليون‌ها نفر در آن سهيم هستند و هزينه‌ی اشتباهات و انحرافات در آن به قيمت گزاف جان آدميان، و سرنوشت يک ملت تمام می‌شود. آنچه نقش رهبر را در ذهن ما ايرانيان امروز بی‌اعتبار کرده است درک نادرست ما از محدوده‌ی اختيارات و مسئوليت‌های يک رهبر است. ما يا کسی را به رهبری نمی‌پذيريم يا اگر بپذيريم همه اختيارات را بی‌آنکه کمترين مسئولتی از او بطلبيم برای هميشه در اختيارش می‌گذاريم. اين کار را به وضوح در مورد روح الله خمينی کرديم و عجيب نيست که قانون اساسی ما تنها قانون اساسی جهان است که عملا و بدون پرده‌پوشی رهبری مطلقه و دائم‌العمر يک فرد را بر تمامی مردم و نهادهای يک جامعه به شکل قانونی به رسميت می‌شناسد؛ چيزی که گرچه سابقا در عمل وجود داشت اما هرگز در قانون اساسی سلطنتی ايران از زمان مظفرالدينشاه بدين سو رسميت نيافته بود.

با اين پسزمينه ذهنی، کمبود رهبری در جنبش سبز را کسی جدی نمی‌گيرد. نبود رهبری و برنامه‌ريزی واحد برای نيروهای معترض، بيش از همه در بيست و دوم بهمن خود را نشان داد. موسوی و کروبی با اينکه مردم را به اين راهپيمائی دعوت کرده بودند اما به لحاظ محدوديت‌های قابل فهم، مثل هميشه از صراحت لهجه در بيان خواست راهپيمايان معترض سر باز زدند و هيچگونه پيشنهادی برای جدا کردن صف معترضين از طرفداران استبداد دينی ارائه ندادند. از اين سردرگم کننده‌تر پيشنهاداتی بود که در سايت‌های طرفدار جنبش سبز به ويژه سايت جرس طرح شده بود مثل اينکه برای انگشت‌نما نشدن «لباس‌های محافظه کارانه» بپوشيد که يعنی رعايت همان حجاب اسلامی. اين راهنمای عمل تا آنجا پيش رفت که در ميان شعارهای پيشنهادی‌اش نه تنها «الله اکبر» که «آزادی، استقلال، جمهوری اسلامی» را نيز گنجانده بود!

نبود رهبری در جنبش سبز موجب شده است خواست‌های اصلی اين حرکت اجتماعی در هاله‌ای از کلی‌گوئی‌ها، ابهام و بازی با لغات پنهان بماند. هنوز پس از صد و اندی سال که از جنبش مردم ايران برای دموکراسی می‌گذرد، و چندين حرکت اجتماعی عظيم را در کارنامه‌ی خود دارد، بسياری از مدافعان جنبش سبز از داشتن صراحت لهجه در مورد دموکراسی و حقوق بشر به عنوان آرمان اين جنبش طفره می‌روند. برخی از فعالان سکولار تبعيدی، که عميقا به اين جنبش باور دارند و با تمام توان برای بارورکردن آن می‌کوشند، بی‌آنکه مذهبی بوده باشند يا در داخل ايران زندگی کنند و در نتيجه محدوديت‌های ايدئولوژيک و جغرافيائی موسوی و کروبی را داشته باشند، به تاسی از آنان از بيان خواست‌های برحقشان که چيزی جز استقرار دموکراسی در ايران نيست سر باز می‌زنند و به خيال خود برای کمک به همبستگی، نگاه نقاد خود را بر نارسائی‌های جنبش می‌بندند. تو گوئی در اين زمانه دفاع علنی و آشکار از دموکراسی برای مردم ما زود است و فعالان بايد به شکلی از دموکراسی طلبی مخفی رو بياورند! در حاليکه اگر جنبش سبز در چشم آگاهان جهان حرمتی دارد به خاطر دفاع از دموکراسی و حقوق بشر در مقابل استبداد و نقض اين حقوق در ايران اسلامی است، نه به خاطر شهامت و از خود گذشتگی فعالان جنبش سبز در راه آرمان اوليه انقلاب اسلامی،‌ آنطور که گاهی از زبان چهره‌های شاخص اين جنبش شنيده می‌شود. اگر صِرفِ از خودگذشتگی به خاطر آرمان به خودی خود حرمتی می‌داشت حالا بايد بمب‌گذاران انتحاری طالبان به خاطر از جان گذشتگی آشکار در راه آرمانشان در قلب آزادگان جهان برای هميشه جا می‌گرفتند، نه اينکه به عنوان مشتی تروريست عقب مانده از آن‌ها ياد شود. جنبش سبز آنگاه بايد به مدرن و به‌روز بودن خود ببالد که آرمانش آشکارا و بی‌پرده پوشی استقرار دموکراسی و رعايت حقوق بشر در ايران، يعنی آرمانی مدرن باشد، وگرنه به کارگيری ابزار مدرن و به‌روز مثل اينترنت، همانطور که هر روزه شاهديم، از غارنشينان القاعده هم برمی‌آيد.

علاوه بر نبود يک رهبر پيشرو و مسئول که منتخب و مورد تائيد اکثريت پويندگان جنبش سبز باشد، همين در ابهام قرار دادن و به روشنی عنوان نکردن آرمان اين جنبش، يکی ديگر از دلائلی سردرگرمی مردم ايران است. وقتی به اهميت اين امر پی می‌بريم که بپذيريم تمام شعارها، چه مقطعی چه استراتژيک، قاعدتا بايد از دل همين آرمان ناروشن استخراج شود. از جنبش بی‌رهبری که آرمان و خواستش را با لکنت زبان اعلام می‌کند انتظاری جز اين نمی‌توان داشت که شعارهايش در يک روز معين هم «الله اکبر» باشد که شعار همين امروز حزب الله ايران و لبنان، و شعار حماس در مقابله با حکومت سوکولار فلسطين است، هم «جمهوری ايرانی»، که يعنی جمهوری غيراسلامی و سکولار!

جدا از چهره‌های شاخص جنبش سبز بارها از قلم چهره‌های شاخص سياسی سکولار تبعيدی نيز نگرانی از تندروی در شعارها که آن را به اصطلاح «ساختارشکن» می‌نامند تراوش کرده است ولی هرگز نديده‌ام همان‌ها از شعارهائی که ساختار جنبش سبز، يعنی اتحاد برای دموکراسی را می‌شکنند ابراز نگرانی کرده باشند. دنباله‌روی از يک صدا آن هم در يک جنبش فراگير که سرکردگان همان صدا خود به چند صدائی بودن آن اذعان دارند از آن پديده‌هائی است که در فرهنگ سياسی کج فهميده شده ما ريشه‌ی عميق دارد؛ اگر مثل هم حرف نزنيم در مقابل هم هستيم حتی اگر دست در دست همديگر راهی هدفی مشترک باشيم! و عجيب اينکه اين حرف غلط، نه تنها از دهان کسی که جلوتر ايستاده در می‌آيد، که از زبان دنباله‌روان او نياز تکرار می‌شود.

البته اينان برای توجيه موضعشان دلائل ظاهرا موجهی ارائه می‌دهند. شعاری مثل «رفراندوم، اين است شعار مردم» که گوهر آرمانی اين جنبش را در خود دارد، از نظر آن‌ها برای سرکوب بهانه به دست رژيم می‌‌دهد. و وقتی می‌بينند در يک تظاهرات سکوت هم «ندا»هائی کشته می‌شوند متوجه نمی‌شوند که در استبداد دينی ايران، صِرفِ مخالفت با خواست رهبر، حتی اگر به صورت انتشار يک مقاله فردی باشد چه رسد به راهپيمائی جمعی، عملی ساختارشکنانه محسوب می‌شود. اگر قرار باشد بهانه برای سرکوب به دست رژيم ندهيم تنها راهش بلند کردن همان پرچمی است که ديروز در دست بسياری از هواداران رژيم در ميدان آزادی بود، با اين نوشته که: ما مطيع رهبريم! و اين ذلتی است که هيچ انسان آزاده‌ای به آن تن نخواهد داد.

پنهان کردن ضعف‌های جنبش سبز، و دستکاری در واقعيت به منظور مخفی کردن آن‌ها، نه تنها خدمتی به جنبش نمی‌کند که از پويائی آن نيز می‌کاهد. اين جنبش بايد برای برونرفت از درجا زدن راهی بيانديشد. تا برآمدن رهبری مسئول و آگاه از درون خود اين جنبش، هماهنگی و برنامه‌ريزی برای حرکات بعدی بايد با تشکيل شورائی مورد اعتماد سازمانگری شود. تعيين شعارهائی که نه با يکديگر در تناقض، و نه با گوهر دموکراسی طلبی در تضاد باشند حلقه‌ی واصل گروه‌های اجتماعی متفاوت به يکديگر است. اين را نيز بايد پذيرفت که تظاهرات خيابانی تنها يکی از اشکال مبارزه مدنی است. حرکت آرام اما مداوم به سوی اعتصابات عمومی بايد در چشم انداز جنبش سبز قرار بگيرد. اين حرکت می‌تواند از مدارس و دانشگاه‌ها آغاز، و به ادارات دولتی و در نهايت به کارخانه‌ها سرايت کند.

راه دراز رسيدن به دموکراسی ميان‌بُر ندارد. پيگيری صبورانه، شرط اول برای عبور از فراز و نشيب‌های پيش روست

Read Full Post »


 هر فازى موقعيت و زمان مناسب و يا مناسبترى دارد و در اينكه اين نظام اسلام ناب طالبانى فاشيستى ضد بشرى فقط با قمه كشى و ارعاب ملت اشغال شده نفس ميكشد شكى نيست اما به عمق جنبش ملى كه نگاه ميكنيد بلافلصله در ميابيد كه چقدر ابعاد آن در اين هشت ماه گسترش يافته و حتى مزدوران سابق رژيم ريزش كرده اند و حلقه خوديها تنگتر شده است

  ولى در عوض وقتى صحبت از ژرفاى جنبش ميشود يك چيز كه به آن زياد توجه نميشود طبيعت زيبا و مخلص ما ملت متحد ايرانزمين در برابر طبيعت زشت و كريه آدمخوران سيد على خليفه هست

 هر چه بيشتر ما سعى در خويشتن دارى ميكنيم هرچه بيشتر رژيم سعى در خشن جلوه دادن حركت سبز جوانان دلير وطن ما دارد چون ميخواهد با شدت بيشتر آدم بكشد و خون بزمين رپزد غافل از آنكه ملت ما براى ويران كردن بپا نخواسته بلكه براى آزادى و خق تعيين سرنوشت خويش يكصدا فرياد ميزند مرگ بر اصل ولايت فقيه ! با همين ٢٢ بهمن فوق العاده امنيتى رژيم نشان داد تا چه حد غيرمشروع شده و از ما ملت سبز وحشت دارد و اين وحشت را به دل نظاميان و هواداران قمه كش خود نيز منتقل كرد ما بيشاريم و دير يا زود پيروز

 من به شما مژده ميدهم كه اين رژيم فرو خواهد پاشيد و پايه هاى سست آن در حال لرزش است چرا چون بعد از ٣٠ سال براى اولپن بار اكنون ملت بپاخواسته و از ترس و مرعوب شدن ٣٠ ساله گذر كرده است منتها تا ٨ ماه پيش با جو وحشتناك خفقان و سكوت قبرستانى خامنه اى خونخوار نفس كشيدن را هم غدن كرده بودند و نزديك ٢٠٠ آزاده ايرانى را كه احتمال ميدادند روزى رهبر اپوزيسيون باشند را در داخل و خارج سر بريدند و كوچكترين صداى مخالف را در نطفه خفه ميكردند حال چگونه امكان داشت رهبرى به غير از موسوى بتواند مواضع را به نفع ملت و اتحاد باورنكردنى همچون راهپيمايى استراتژيك تهران در شنبه ٢۵ خرداد سوق دهد كه رژيم را ٣ ميليون معترض مات و مبهوت و كيش و مات كردند

 البته كه آقاى موسوى ظرفيت بيان كزدن تمام مطالبات ملت اسلام زده ايرانزمين را ندارد ولى از ايشان متاسفانه نبايد انتظار  آريوبرزن شدن را داشت پادمان باشد چگونه گرباچف از حزب كمونيست شوروى زمينه را براى فروپاشى رژيم شكست خورده مستبد  فراهم كرد و بوريس يلتسين با رفتن بالاى تانك و به توپ بستن پارلمان قضيه را تمام كرد و فقط ٦ نفر در مقابله نظامى كشته شدند پس هر فازى زمان و تاتيك خود را ميطلبد و يك روز ما نيز بايد از خشونت كه با سنت ما اجين شده است دست برداريم و به جمع ملتهاى مترقى و غيرخشونت طلب بپيونديم البته با شما موافقم كه جنبش رهبرى مركزى ميخواهد كه تصميم سريع و واكنش قابل دفاع جمعى بگيرد ولى بنده نگران آن نيستم چون اين مركزيت خودبخود در حال بوجود آمدن هست و بازداشتهاى فله اى در همين جهت است

  با وجود زندانى كردن ده هزار از بهترين و رشيدترين جوانان ايرانى  بعد از ٢٢ خرداد ٨٨ اين رهبرى زنده است و وجود واقعى دارد ما بيشماريم و اهريمن سرنگون خامنه اى را مانند صدام از سوراخ موش بيرون خواهيم كشيد

سهراب

 

 

 

Read Full Post »

Older Posts »